روزی روزگاری یه پسر تصادف کرد خیلی خون از دست داده بود
هنگام تصادف دوتا اس داد یکی را به دوست دخترش یکی به دوست پسرش
تو اس گفت
بیا کنارم کار دارم اولی که دختر عشقش بود جواب داد
برو بابا تو این شب من هیجا نمیرم برو بخواب فعلا بای
بعد دوست پسرش جواب داد کجا میری نرو تر خدا بمون الان میام با هم بریم
پسر داشت میمرد با ارامی خندید گفت ببین چه زمانه هست بعد چشمش را بست مرد.