دختر : شنیدم داری ازدواج میکنی . . . مبارکه ! خوشحال شدم شنیدم . . .

پسر : ممنون . . . انشالله قسمت شما !

دختر : می تونم برای آخرین بار یه چیزی ازت بخوام ؟!

پسر : چی می خوای ؟

دختر : اگه یه روز صاحب یه دختر شدی می شه اسم منو روش بذاری؟

پسر : چرا ؟! می خوای هر موقع که نگاش میکنم . . . صداش می کنم . . . درد بکشم ؟!

دختر : نه  . . . !!

آخه دخترا عاشـــــــق باباهاشون می شن ..
 
می خوام بفهمی چقدر عاشـــــقت بودم . . . !

ترسم که تو هم یار وفادار نباشی

عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی

من از غم تو هر روز دوصد بار بمیرم

تو از دل من هیچ خبردار نباشی

گفت !جبران میکنم

گفتم !کدام را

عمر رفته را

یا روی شکسته را

دل مرده را یا تپیده

حالا من هیچ!جواب این تار مو هام سفید را میدهی!

نگاهی به سرم کردو گفت؟چه پیر شودای!!

گفتم جبران میکنی؟

گفت ؟کدام را ؟؟؟!!!

*مدتی ست زندانی خویشم*

*هرروز به بهانه ای شکنجه میکنم خود را....*

*شبها خود را بر میز محاکمه مینشانم و حکم به قصاص خویش میدهم*

*باخاطراتی غبار گرفته*

*درشبی سرد وظلمانی...*

*صورتم سرخ به ضرب سیلی*

*دستانم بسته به زنجیر انتقام...*

*نگرانم از فرداهای مبهم و خسته و خشمگین و رنجور از گذشته ام....*

*به گوشه ای میروم وباچشمانی مضطرب و مملو از ترس*