loading...
لاو98
آخرین ارسال های انجمن
admin بازدید : 180 چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

 

مریم دختری بود که هیچ موقع به عشق فکر نمیکرد زیرا عشق را


چیزی بیهوده می دانست. ولی به گل رز خیلی علاقه داشت و میدانست که


هرتعداد شاخه گل رز به چه معنی است.


اما هیچ وقت فکر نمیکرد که با همین گل های رز روزی عاشق کسی بشه.


تا این که روزی پسری به اسم آرش که مریم را عاشقانه دوست  داشت


 

 

و  از علاقه مریم به گل رز با خبر بود.


عشق خود را به او با تعداد گل هایی که به مریم میداد ابراز میکرد.


ماه اول به او روزی تنها یک شاخه رز(به معنی یک احساس عاشقانه برای تو)داد.


ماه دوم روزی سه شاخه گل به او هدیه کرد(به معنی دوستت دارم)


و در ماه سوم به او روزی پنج شاخه گل(به معنی بی نهایت دوستت دارم)تقدیم کرد..


آرش تا ماه ها به مریم پنج شاخه گل میداد.منبع:

admin بازدید : 216 چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

سلام

.اسم من مازیار 18 سال دارم شاید بگید این بچه چی میدونه ازعشقوعاشقی ولی باید بگم 

من 

عاشق نمیشم اما اگه بشم بدجور عاشق میشم.میرم سراصل مطلب.درست 5سال پیش یه خانواده 


ی نچندان مذهبی یه خونه تو کوچمون گرفتن 5نفر بودن 3تا دخترباپدرومادریکی 

ازدخترا20سال 

داشت یکی دگه15واون یکی12  دیگه کوچه ی ماپر دختر شد6تا پسر بودیم 8تا دختر فرداش 

رفتم کوچه برای بازی داشتم با بچها فوتبال بازی میکردم.که دخترای کوچه هم سروکلشون 

پیداشد که چشمم به یکی افتاد  که چی بگم.اونقدر ناز بود که باور نمیکنید. دخترا که بعضی 

هاشونم باهام فامیل بودن اونو باماآشناکردن خلاصه فهمیدم اسمش نیوشاست اون روز گذشت 

شب شد باورتون میشه بگم شبو اونقدر بهش فکر کردم که هوا روشن شد.فردا که رفتم کوچه 

دیدم چه بزن برقصی راه انداختن بافامیلاشون تو حیاطشون  از اون روز همه میگفتن اینا 

خانواده 

خوبی نیستن ولی ازنظر من اونا بهترین کارو می کردن. بیخیال غموغصه آدمای باحالی بودن اما 

کارم سخت شد.رفته رفته بانیوشا خودمونی شدم منم به خودم خیلی میرسیدم اصلا متحول شده 

بودم  خیلی ازپسرا دوسش داشتن البته تو کوچه ی ما فقط من عاشقش بودم اون با هیچکس 

دوست نمی شد ولی بامن خوب بود.یه روز  توکوچه باهم حرف میزدیم که از پشت صدام زدن 

برگشتم که ببینم کیه یکدفعه یه

admin بازدید : 214 چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

من پریا23ساله وعشقم فرهاد27 سال.


سال 88داشگاهی که دوست داشتم تورشته موردعلاقم قبول شدم 


.دانشگاه طباطبایی روانشناسی بالینی.



تااون روزسرم تودرس وکتاب بودوالبته تودوران دبیرستانم یه تصادف 



کردم که باعث شدچندتا جراحی داشته باشم وهمین باعث شده بودکه به 


هیچ جنس مخالفی فکرنکنم،وارد دانشگاه شدم ترم اول خیلی خوب 


گذشت وکم کم داشت ترم دومم شروع میشه بااینکه دوروبرم

 

 

لطفا برای  خواندن داستان به ادامه ی مطلب مراجعه کنید...

 

admin بازدید : 259 چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
admin بازدید : 125 چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 نظرات (0)


رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.

خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!
admin بازدید : 120 چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
 

به سلامتیه آن روزی که از خونمون صدای قرآن بیادو از فرداش

ببینید من دیکه تو اون خونه نیستم

به سلامتیه روزی که بقله عکسم روبانه مشکی باشه و جلوشم 

خرماو حلوا

سلامتیه روزی که من سفید بپوشم و رفیقا مشکی

سلامتیه روزی که من نباشم رفیقا بکن جاش خالیه

سلامتیه روزی که میای دیدنم ولی نه دیدن من دیدن سنک قبرم

دستت رو بزاری روی سنک قبرم ارامم میکند

تعداد صفحات : 44

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    طرفدار کدوم تیم هستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 262
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 895
  • آی پی امروز : 92
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 102
  • باردید دیروز : 28
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 290
  • بازدید ماه : 209
  • بازدید سال : 5,547
  • بازدید کلی : 213,965